شیدایی بزم شعر و عکس

شرط یگانه زیستن میان عطش کاکتوس بودن است #زهراسادات قاسمی

شیدایی بزم شعر و عکس

شرط یگانه زیستن میان عطش کاکتوس بودن است #زهراسادات قاسمی

شیدایی بزم شعر و عکس

مدام دلتنگت می شوم
و باز بی تفاوت اینهمه دلتنگی
تقصیر تو است
که همیشه اول سلام میدهی
و میخندی
اما بعد بدون خداحافظی می روی
کدام شیرینی را
در چای سرد چشم هایت حل کنم
تا رد شود این لحظه های تلخ...
تلخی لحظه هایی را که بی هوا میروی
بی هوا دلتنگت میشوم
نگران من نباش
تا وقتی هوادار توام...

زهرا سادات قاسمی

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۰ شهریور ۹۵، ۱۶:۴۱ - روح‌الله حبیبی‌پور
    عالیه
  • ۲۰ شهریور ۹۵، ۱۵:۱۴ - (^_^)abolfazl (^_^)
    +++++
  • ۲۶ مرداد ۹۵، ۱۴:۳۲ - (^_^)hafez (^_^)
    ++++
نویسندگان

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است








...

با کدامیک از این خاطره ها 

که در بقچه احساس پیچیده ام 

سفر کنم ....؟ 


سکوت 

سنجاق قفلی سرگردانی است 

که در التهاب افتادن 

به دکمه شل شده پیراهنی ..

آویزان است ... 


شوره زار سکوت 

التماس گل های پیراهن دلتنگی را نمیبیند .


اما عطرها 

درون بقچه زندانی اند 

تا مبادا 

عشقت بپرد .... 

#زهراسادات_قاسمی


#گاهی_سکوت_بزرگترین_تحقیر_است 

#فرصتهای_ابری 

#عطرهای_بی_خاطره

#سنجاق_قفلی_تردید

#سفرهای_بی_بازگشت

#سکوت_نکنید_شاید_یه_روز_دیر_بشه_واسه_حرف_زدن

  • زهرا سادات قاسمی

...

آغوشت راتنگ تر میخواهم 

و صدای نفس هایت را 

که سر بر بالش عشق 

برای گل های قالی 

آواز های کودکانه میخوانی...

 ببین 

در ازدحام بی تو بودن هم 

میتوانم از با تو بودن بنویسم...


 #زهراسادات_قاسمی



  • زهرا سادات قاسمی


از دیوار خانه دلم بالا می روی 

چه طور تو را هدایت کنم 

به سمت دری که چهار طاق باز گذاشته ام 

صبح شد 

حرف بزن، اقرار کن


من مرتکب قتل نفس شده ام 

بار چندم است که دیوارهای زندان مرا نقاشی میکنند 

اما دیگر دست هایم تار عنکبوت بسته 

و نمیخواهم بدانم زمستان است یا بهار 

بهمن است یا شهریور 

اما یادم می آید 

ما متولد اسفندیم 

و چشم های تو دانه های اسپند 


دیگر به چشم هایت نگاه نمیکنم 

دیگر حتی به تقویم هم نگاه نمیکنم 

این نوشته ها 

جیغ های زنی است 

در آستانه سقوط...


زهرا سادات قاسمی 

  • زهرا سادات قاسمی

سایه ای آمد

و تو باسایه آمدی

سبک تر از باد ، مهربانتر از نسیم و پاک تر از آبی

و من بودم ایستاده میان جاده ای که بسمت افتاب می رفت

میان جاده ای که انتهایش پر بود از درخت

و سایه ترا با خود آورد 

و شور و هیجانی ابی رنگ با تو می آمد 


وعبور زمان جاری بود از دستهای ما 

چون آب چکه چکه چکید تا تمام شد 


و  چشمانم در پی تو ، جاده را  پیچید

 جاده تهی بود از تو

تهی بود از انتهای آفتاب و زندگی 

و تهی بود از مفهوم درخت

و درختی نبود در آن جاده  که من از دور  آنرا میدیدم

و حتی نبود آن سایه ای که با خود آوردی


نگاه بودم...

با سکوتی بر لب


بر عطش تب دار خیالم جامی از سراب نوشاندم 

و چه سیراب شدم 

آری 

" سراب توهمی است آبی رنگ "


#زهراسادات_قاسمی

  • زهرا سادات قاسمی

مثه ی برگ نیمه جون در باد 

منو از دستهات جدا کردی 

همه ی  ابر های دنیا رو  

واس. ِِچشمای من صدا کردی 


من نهالی تو دست پاییزم

برای  ِموندنم شدی ریشه 

مگه میشه نگیری دستامو؟ 

مگه " مایی" بدون "من" میشه؟


ریشه ها،  رشته های امیدن 

تو دل  ِ سنگ ِسخت ِ آدمها 

تو برام آرزوی کش داری 

به امید گذشتن شب ها 


همیشه آدما تو سختیها 

خودشونو به هم نشون میدن

تو منو بی هوا رها کردی 

مثه اون گل که بی هوا چیدن


کاش وقتی که داشتی میرفتی 

خاطره ها تو  دفن می کردی 

عقده یک صدا تو چشمامه 

که بگم " تو چقدررر نامردی"


#زهراسادات_قاسمی 


  • زهرا سادات قاسمی



این روزها 

واژه ها، ذوب میشوند زیر دستهایم 

تو که نگاه کنی 

کلمه می بارد 

واژه جوانه میزند

یاد واژگان سبز بخیر

که میخواستیم در نطفه عشق بارورشان کنیم 

اما چشمانت همه ترس دنیا را در خود جای می داد 

کلمات را دورت چیدم 

تا بمانی 

میدانی، میترسم 

از نبودن کسی مثل تو میترسم 

ای هم سفره روزهای گرسنگی 

از دستانم واژه و اشک می ریزد...


زهراسادات قاسمی


  • زهرا سادات قاسمی